صدای استرالیا – آیدین جواهریان در مطلبی با عنوان “مشاهدات یک مهاجر از جامعه ایرانی مقیم استرالیا در انتهای سال سوم مهاجرت” در وبلاگ خود نوشته است:
سیدنی شهر بزرگی است، مهاجران زیادی از سراسر جهان در سیدنی زندگی میکنند و هر روز هم بر تعدادشان اضافه میشود. برای دریافتن تنوع فرهنگی حیرتانگیزی که در اینجا حاکم است، نیازی به مراجعه به آمارهای رسمی نیست. کافی است در هر ساعت از شبانهروز در هر کدام از خیابانهای شهر قدم بزنیم، تا تصویری عینی از مفهوم ذهنی تکثر به دست بیاوریم. نژادها، فرهنگها و زبانهای گوناگونی در اینجا زندگی میکنند، انگار که پراکندگی همه جهان را یک جا خلاصه کرده باشند.
ایرانیان زیادی هم هستند مخصوصا در جایی مثل هرنزبی. تقریبا محال است آدم یک روز را اینجا بگذراند، اما صدای یک یا چند نفر را به زبان فارسی نشنود. همه جا ایرانی ها را میتوان دید و البته شناخت، چرا که بر خلاف تصورات رایج ما ایرانیان آن قدر شبیه هم هستیم که از چند فرسخی میتوانیم از مدل مو و نوع راه رفتن، یکدیگر را تشخیص دهیم. البته نیازی به چند فرسخ نیست. چند متر یک بار به هم برمیخوریم و از کنار هم میگذریم.
میگویند دیدن همزبان و هموطن در غربت دل آدم را گرم میکند، اما خیلیها اینجا نهتنها دلگرم نمیشوند، بلکه از دیدن هم ته دلشان خالی میشود و احساس خطر میکنند. انگار که یکدیگر را نه فرصت، بلکه تهدیداتی بالقوه میبینند. اما چرا؟
صورت مسئله این است که ما موانع زیادی برای تبدیل شدن به یک «جامعه» پیش روی خود داریم. اکثریت ما در مواجه با یکدیگر خود را کنار میکشیم یا ترجیح میدهیم وانمود کنیم که همدیگر را ندیدهایم و یا کنار نشستهایم. خیلیها به هم سفارش میکنند که از یکدیگر حذر کنند و مراقب باشند که آسیب نبینند. وقتی میخواهیم جایی زندگی کنیم دقت داریم که خیلی ایرانی آنجا نباشد و بر خلاف بقیه اهالی خاورمیانه دوست داریم در وسط اجتماع مو بلوندها ظاهر شویم. از آنها تقلید کنیم، ارزشهای خود را فراموش کرده و سعی کنیم شیوه زیستن آنها را فرا بگیریم و این را سریعترین و موثرترین راه جا افتادن در جامعه مقصد میدانیم. حتی در مواجهه با یکدیگر یا مسیج نوشتاری و یا صوتی فرستادن، اصرار داریم با هم انگلیسی حرف بزنیم آن هم غلط! با اطمینان میگویم مورد اخیر را هرگز در هیچ کامیونیتی دیگری غیر از ایرانی نمیتوان یافت.
ایرانیان اینجا، اجتماعشان ضعیف، پرحاشیه و پرمساله است.
فضا سرشار از سوءتفاهم است و عمق شکافها زیادتر از حد معمول، آن قدر که کمتر کسی جرأت کند پا به میدان بگذارد.و چیزی بگوید یا بنویسد زیرا بلافاصله محکوم به منفی بافی شده و خواهد شنید » نمیخواهی برگرد» در زمینه فعالیتهای اقتصادی هم که بهتر هست چیزی نگویم. آنقدر بدانید که عزیزان هموطن مقام اول را از بابت استعمار و استثمار همدیگر دارند بخصوص وقتی احساس کنند طرفشان آشنایی کمی به زبان انگلیسی و قوانین و حقوق خود دارد. خوردن حق هم همدیگر و پول کارگر را ندادن، درصورت امکان و عدم اثبات در دادگاه، بی نهایت رایج هست.
اوج کار فرهنگی ما در واقع آگهینامههایی هستند که به رایگان جلوی پیشخوان سوپرهای ایرانی گذاشته میشوند و یا جمع کردن یک عده ایرانی به مناسبت یلدا، نوروز، چهارشنبه سوری در ازای گرفتن پول زیاد و ارائه سرویس ضعیف.
خبری از گپ و گفتهای روشنفکری نیست. بازار فرهنگ و نه هنر چندان داغ نیست. انچه هست هم که….بهتره چیزی نگویم …
در این شرایط همه همدیگر را دعوت به سکوت کرده و میکنند. هر کس هم نقدی و یا حرفی داشته باشد محکوم به ارسال انرژی منفی شده و بلافاصله به او خواهند گفت » خوب زورت که نکرده بودن بیایی برگرد ایران »دعوت به سکوت و عدم تحمل پذیری ایرانیان نسبت به انتقاد از جامعه ایرانی یا کشور مبدا حالتی دارد که گاهی برایم بسیار خنده دار و در عین حال گریه دار جلوه میکند.
از بارزترین صفات ما به عنوان جامعه ایرانی در استرالیا این است که فقط هنگامی در برابر ظلم، توهین و اجحاف رگهای گردنمان ورم میکند یا زانو غم بغل میگیریم که خود بهشخصه گرفتار آن شده باشیم.
جملاتی نظیر ما که زدیم، رفتیم،خوردیم، بردیم….گور پدر بقیه را همه زیاد شنیده ایم از هم. اما واقعا چرا این فرهنگ با ماست. چرا یک مشکل زمانی برای ما مشکل محسوب میشود که دقیقا برای شخص خودمان اتفاق بیفتند. حمایت مالی که هیچ حتی حمایت معنوی از شخص گرفتار را هم دریغ میداریم. همه اینها یک طرف، شخص گرفتار را محکوم میکنیم که خود باعث گرفتاری خود شده و شرایط حال حاضر او محصول انتخاب خود اوست و تمام بدبختیش حقش هست. حقش هست که فقیر هست که کارگری کم مزد است که معتاد و بیکار است.
این خود برتر بینی از کجا می آید براستی؟
جامعه ایرانی استرالیا به جرات از ضعیفترین جوامع مهاجران است. چون همین فرهنگ نکبت بار را با خود حمل کرده است و به این سوی آبها آورده. با همان متر و معیار همدیگر را تحلیل میکنیم. روز گرفتاری مثل موش میمانیم و میخزیم تو سوراخ خود اما میخواهیم وانمود کنیم هیچ مشکلی نیست میخواهیم مخفی کنیم و حرف نزنیم و افشا نشویم. روز موفقیت اما به جای خوشحالی و خوشبختی مثل افعی همدیگر را نیش میزنیم و میخواهیم به دیگران ثابت کنیم ما از همه برتر و بهتریم. به جرات اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان تازه مهاجر دچار بیماری «من از تو بهترم» هستند. نه فقط بهتر، بلکه باهوش تر، برتر، با پشتکار تر، پولدار تر، با اصل و نسب تر و …
روز نیاز و گرفتاری تلفن همدیگر را داریم و روز رفع نیاز و رفع گرفتاری حتی از سلام و احوال پرسی در خیابان فراری هستیم و یا وانمود میکنیم همدیگر را ندیدیم.
تعصب بر سر مذهب و ملیت را کنار گذاشته ایم و بجای آن متعصبانه به دفاع تمام قد و یکجانبه از تمامی سیاستهای غلط و درست دولت استرالیا میپردازیم بطوری که در کمتر از پنج یا ده سال عمر مهاجرت، آنقدر دست راستی و افراطی مدافع از ارزشهای استرالیا هستیم که کمتر استرالیایی بعد از سه یا چهار نسل شبیه ما هست. با خود فکر میکنم اگر روزی دولت استرالیا نیاز به انصار اوزالله با چماق بدست داشته باشد تا تجمع اپزیسیون را برهم زند، گزینه مناسبش استفاده از ما ایرانی ها خواهد بود.
معتقدیم پناهندههای ایرانی مفت خور و عیاش هستند و باید همه آنها را به دریا ریخت و یا دست کم اخراج کرد.
تا بتوانیم مالیات نمیدهیم آنجا که نتوانیم و مجبور به پرداخت مالیات باشیم، به مالیات دادن خود مفتخریم.
تا بتوانیم کمک از دولت میگیریم، آنجا که نتوانیم میگوییم دولت نباید به بقیه کمک کند و همه باید بدون کمک دولتی باشند تا پیشرفت کنند.
بد نیست بنظرم هر از گاهی بیاییم و فکر کنیم به این امراض روحی و روانی خود. ببینیم آیا حاصل این بیماری چه شده؟ این مرض ما را به کجا برده؟ آیا جز افتراق، سوتفاهم، فرار از هم و نداشتن دستی واحد در کشور استرالیا، این بیماری ها چیز دیگری برای ما به ارمغان آورده ؟
کلام آخر اینکه یاد بگیریم به جای ادعاهای پوچ، بوقت گرفتاری حداقل به کمک معنوی هموطنان بشتابیم، کمک مالی پیشکش
آیدین جواهریان
نوشته مشاهدات یک مهاجر از جامعه ایرانی مقیم استرالیا در انتهای سال سوم مهاجرت اولین بار در صدای استرالیا. پدیدار شد.